جدول جو
جدول جو

معنی غازی گرای - جستجوی لغت در جدول جو

غازی گرای
(گِ)
نام سه تن از خانان و امرای قرم (کریمه) که به عنوان غازی گرای اول (در 929 هجری قمری سلطنت کرده) و غازی گرای دوم (1002- 1017) و غازی گرای سوم (1117-1119 هجری قمری) یاد شده اند. قلمرو حکم رانی این طایفه بلاد بلغار و درآخر کار قرم (کریمه) و کافا بوده است و آغاز فرمانروایی ایشان سال 823 هجری قمری و پایان سال 1197 بوده است. (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 209 و 211)
لغت نامه دهخدا
غازی گرای
(گِ)
دوم، دالکانتارا. وی پسر پدر اول بود که پس از پدر به امپراطوری برزیل رسید. ولادت وی به ریودژانیرو بسال 1825 م. و وفات بپاریس به سال 1891 میلادی بود. کارهای وی یکی ایجاد کشتی رانی در آمازن و دیگر اقدام به جلب مهاجرین در برزیل و دیگر منع خرید و فروش سیاهان و دیگر اعطاء آزادی به سیاهان برزیل و ترویج مشاغل عمومی است. وی سرانجام پس از بروز انقلاب شدیدی که از طرف جمهوری خواهان بسال 1889م. در برزیل روی داد از آن کشور خارج و از امپراطوری برزیل برکنار شد و به اشبونه رفت. پدری دوم در ضمن سفرهائی که به اروپا کرده بود با بعض بزرگان علم و ادب خاصه با ویکتور هوگو آشنا گردید و بعضویت افتخاری آکادمی علوم فرانسه انتخاب شد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادی گرای
تصویر شادی گرای
گراینده به شادی و نشاط، اهل عیش و عشرت، برای مثال بخفتند شادان دو شادی گرای / جوانمرد هزمان بجستی ز جای (فردوسی - ۵/۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ زَ دَ / دِ)
مسرور. خوشحال. شادمان:
بخفتند شادان دو شادی گرای
جوانمرد هردم بجستی ز جای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ابن الحاج سلیم گرای خان، یکی از خانان قرم (کریمه) است که در آغاز خانی برادرش دولت گرای خان، به منصب نورالدینی منصوب شد و بنظام چرکس تعیینش کردند، ولی وی قبیلۀ توغای را تابع کرد و سر از اوامر برادر باززد و کاری از پیش نبرد و مغلوب گردید و با این وصف مشمول عفو برادر شد و بدو اجازه دادند در روم ایلی اقامت کند وقتی به ادرنه رسید، چند روز او را زندانی و سپس به رودوس تبعید کردند و بعدها باز مورد عفو قرار گرفت و به سال 1116 هجری قمری بجای دولتگرای خان به تخت خانی کریمه نشست و در سنۀ 1118 هجری قمری باش آقاسی او را به قسطنطنیه جلب و استیضاحاتی کردند و در نتیجۀ گزارشها از تخت و تاج معزول شد و در قرین آباد روم ایلی اقامت گزید، و سپس بسال 1120 در 36سالگی از مرض طاعون وفات یافت و در حظیرۀ جامع یانبولی به خاکش سپردند. معروف است که کریم وسخی بوده است
لغت نامه دهخدا
پسر تاش تیمور و برادرزادۀ الغمحمد، اولین خان قرم. او از سال 823 تا 871 هجری قمری مقام خانی داشت. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 208 و ص 209 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
در لهجۀ محلی: بازکیا گوراب. محلی در راه رشت به لاهیجان. رجوع به بازکیا گراب شود، غارت کردن، مکرر کردن، کوشش کردن، ببازی مشغول کردن. (ناظم الاطباء) ، قمار کردن. با کسی قمار بازیدن. مقامره. با هم قمار بازیدن. تقامر. (زوزنی) ، فدا کردن. قربان نمودن. (ناظم الاطباء).
- جوز بازیدن، گردوبازی کردن: کودک لذت جوز بازیدن بر لذت مباشرت و ریاست تقدیم کند. (کیمیای سعادت).
- سربازیدن، فدا کردن سر. سر باختن:
من سری دارم و در پای تو خواهم بازید
خجل آن تنگ بضاعت که سزاوار تو نیست.
سعدی.
- شطرنج بازیدن، بازی شطرنج: و آنکس که دانست که شطرنج چون باید نهاد و بنهاد لذت بیش از آن یافت که آنکس که داند چون باید بازید. (کیمیای سعادت). علم نهادن شطرنج از علم بازیدن وی خوشتر. (کیمیای سعادت).
- عشق بازیدن، معاشقه کردن:
چون شوی تنگدل ار باتو همی بازم عشق
عشق بازیدن با خوبان رسمی است قدیم.
فرخی.
عشق بازیدن چنان شطرنج بازیدن بود
عاشقا گر دل نبازی دست سوی او میاز.
منوچهری.
- ندب بازیدن:
ندبی ملک سپاهان را بازید و ببرد
روم را مانده ست اکنون که ببازد ندبی.
منوچهری.
- نرد بازیدن، بازی نرد کردن:
گه دست یازیدم همی، زلفش طرازیدم همی
گه نردبازیدم همی، یک بوسه بود و دوندب.
سنائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رازی گری
تصویر رازی گری
معماری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تازی گرایی
تصویر تازی گرایی
پان عربیسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
هرجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
Gamesmanship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
stratégie de jeu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
खेल-कला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
کھیل کی چالاکی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
খেলার দক্ষতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
uchezaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
oyun hilekarlığı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
게임 기술
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
ゲーム術
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
מיומנות משחק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
spelbeheersing
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
keterampilan bermain
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
ความชำนาญในการเล่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
habilidad en los juegos
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
habilidade em jogos
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
玩技
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
sztuka gry
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
ігрова майстерність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
Spielkunst
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
игра на результат
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازی گری
تصویر بازی گری
astuzia nei giochi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی